سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طلبگی و دنیای عشق

وقتی که طلبه می شی باید خیلی چیزا رو تحمل کنی

، توهین ها ، نگاهای چپکی مردم  ، زخم زبونا، حرفای بیهوده ، تهمتا
ولی تو راه خودتو انتخاب کردی  تو اومدی نوکری اقاتو بکنی
همه این حرفا  رو با تمام جونت می خری  به  عشق مهدی فاطمه
و چقدر شیرین می شه هر قدمی که بر میداری  شاید حرفای زیادی بشنوی  اما باز هم طلبگی شیرینه و پر عشق  تو نمک گیر اقا شدی کار تمومه...اما نکنه یه وقتی نمکدون بشکنیم. خیلی باید مراقب باشیم اینکه کاراتو طوری انجام بدی که لبخند رضایت اقا رو ببینی نه رضایت مردم!!
هر مشکلی هم که پیش میاد به خودش بگو   مطمئن باش

شیخ رجبعلی به ایت الله مهدوی کنی که اومده بودند برای دوختن لباس برای طلبگی

گفتند که اومدی طلبه شوی یا ادم؟

حالا اگر قصد ادم شدن راه خیلی سخته

یا علی


آیت الله سید حسن مدرس هاشمی از جدّشان آیت الله العظمی آقا سید حسن که با شیخ مرتضی انصاری هم مباحثه بوده نقل می کند به جمعی از طلاب، فرمودند:« … خوب درس بخوانید. ما وقتی مثل شما طلبه بودیم و درس می خواندیم، وضع معیشتی ما خیلی بد بود. به طوری که من واخوی ام، آقا میرزا محمد حسین که با هم، هم مباحثه بودیم و در کربلا، مدرسه خان درس می خواندیم، دو روز به دو روز، نان گیر ما نمی آمد و از بس گوشت حیوانی نخورده بودیم که از جزغاله ی روغن چراغ، لذّت می بردیم! چون امکانات نداشتیم، اواخر شب که می شد، کتابهای درسی را برمی داشتیم و می رفتیم از چراغ مستراح ها برای مطالعه استفاده می کردیم. چراغهای آنجا با روغن چراغ می سوخت. وقتی شعله چراغ زبانه می کشید، مطالعه می کردیم و وقتی فروکش می کرد، فکر می کردیم.»
[

طلبگی و .. , • نظر

داستان «آیة الله کوهستانی»: حجة الاسلام والمسلمین آقا شیخ احمد فدایی از شاگردان معظم له درباره ی زحمات دلسوزانه آن معلّم اخلاق خاطره ذیل را چنین بازگو می کند: مقارن غروب یکی از روزها که آقاجان جهت سرکشی و نظارت به مدرسه تشریف می بردند مشاهده می کنند در حیاط مدرسه لعاب برنج ریخته شده است. آن بزرگوار با کمال تواضع عبا را به کناری گذاشته آستین خود را بالا می زند و با دستان مبارک خود آب برنج همراه با خاک را جمع کرد و داخل رودخانه کنار مدرسه می ریزد. دوباره که خواست باقی مانده ی لعاب برنج را جمع کند طلبه ای که آب برنج را ریخته بود متوجّه شد و با شرمندگی نزد آقا آمد و عذر خواست و گفت من خودم تمیز می کنم معظم له با مهربانی و عطوفت فرمود: صبر کن پسر، دست هایم را بشویم پس از شستن دست ها، آقا دستِ مبارک خود را بر روی شانه ی آن طلبه گذاشت و به او فرمود: پسر تو درس بخوان فقه مذهب جعفری را برای مردم بیان کن و آن را رواج بده محمد کوهستانی خدمتکار شماست.