به اميد آنروز....
چقدر زيباست که در آن سرزمين وحي جويبار اشکهايت را
فقط و فقط براي او جاري سازي
و از عمق جان و انتهاي درونت خدا را بخواني
و ظهور آخرين عدالت گر جهان را از او بخواهي
چه اندوه بار است آن زمان که تمام سرزمين وحي را
به دنبال گمشده ات مي گردي اما نشاني از او
نمي يابي
چقدر سخت و اندوه بار است آن زمان که
بايد از همه زيباييهاي آن مکان مقدس و پاک دل بکني
و در حالي وداع گويي که حسرت ديدار مولايت
بر دل خسته ات نشسته
و غم بزرگي بر روي آن سنگيني
مي کند
کاش مي شد کنج دل يک خانه داشت
روي بامش عکس مهدي مي گذاشت
به اميد آنروز که تو فرمانرواي عالم گردي
و عدالت خداوند را اجرا فرمايي
و تو هم به خاطر مادرت زهرا که يک دستي قنوت مي گرفت
بيا و يک نظري به ما بفرما!
ما دوست داريم که در محضر تو باشيم
به اميد زيارتت اي عزيز زهرا