سر کلاس ادبیات بحثمون به عشق و عاشقی کشیده شد
قضیه از این قرار بود:معشوقی مدت زیادی منظر بود تا عاشق از راه برسه اما عاشق نیومدو وقتی معشوق علت رو پرسید عاشق در پاسخ گفت: امدم و وقتی دیدم خواب هستی در نزدم تا بیدار نشوی
این قضیه رو به عالمی گفتند . و ایشان در پاسخ گفتند:عاشق نبود فیلسوف بود
خیلی ذهنم در گیر قضیه بود عاشق به خاطر معشوق ....
عاشق عاشقه اگر عاشق با سر به در می زد و در و میشکوند و وارد می شد.
چقدر عاشقیم نمی دونم؟