صدای زنگ قافله به گوش می رسد ..گوش کن..
محرمی دگر از راه می رسد... به هوش باش!
حاجی در راه است .حاجیانی که خود قربانی این حج عظیم اند.
صدای گریه اصغر به گوش می رسد.. کوچکترین حاجی این کاروان
که از زمزم گلوی او..زمزم هایی جوشان در دل عاشقان پدید امده است
کاش می شد که نیایند... اما نه .. این همان چیزیست که خدا می خواهد و همان رازی که خدا می داند
و حسین خود را تسلیما لامرک کرده است
در و دیوار شهر هم رنگ دگری می گیرد ..رنگ سیاه ..رنگی که داغ دلها را تازه می کند از ان مصیبت بزرگ
_____________________________________________________________
یا حسین
نامت که می آید غمی بزرگ قلبم را در بر می گیرد
این چه رازیست که در تمام تاریخ به چشم می خورد که چشم ها با نامت گریان می شود و دل ها بی قرار عشقت
یادم می آید که گفته اند:کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا
و من... در این صحرای کربلا در کدامین نقطه ایستاده ام؟؟؟
در این روزها که عاشوراست ...
من حسینی ام یا که در صف یزدیان!!!
نمی دانم ندای حسین زمانه را که فراخوانده هل من ناصر ینصرنی؟
لبیک گفته ام یا که فقط نظاره کرده ام یاری کرده ام یا که خاری هم بودم
امروز عاشوراست... هر روز عاشوراست تا حسین زمانه ظهور کند
و بنگر در کدامین دسته بوده ای و خواهی بود
همیشه حسینی بوده ای؟ یا گاهی هم به یزیدیان پیوند خوردی؟